امیرالمومنین (ع) مقتدای آقا مهدی در زندگی بود
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۹۶۴۸۰۴
شهید مهدی زینالدین فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در کنار فرماندهان بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان، شهید حسن باقری، شهید مهدی باکری، حاج ابراهیم همت و صدها فرمانده نام آشنای دیگر از نوابغ نظامی جنگ تحمیلی است.
شهید زینالدین در ۲۳ سالگی فرمانده لشکر شد و در چندین عملیات بزرگ دفاع مقدس حضور داشت. شهید زینالدین در کنار نبوغ و مهارت نظامی، در ویژگیهای اخلاقی و رفتاری نیز سرآمد بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اولین آشنایی شما با شهید مهدی زینالدین در چه برههای از جنگ اتفاق افتاد؟
من قبل از عملیات رمضان در خدمت ایشان بودم. در کل از قبل عملیات رمضان صمیمیت من با شهید خیلی زیاد شد. این صمیمیت زمانی شکل گرفت که آقا مهدی فهمید من فرزند شهید حسن صفائیان هستم و برادرم نیز در ستاد لشکر است. بعد از آن هر زمان که ایشان میخواست به قرارگاه برود و کسی همراهش نبود با هم میرفتیم. اولین بار به من گفت: بیا با هم به قرارگاه برویم، رانندگی که بلدی؟ وقتی با هم به قرارگاه میرفتیم در داخل ماشین روضه میخواند، مداحی و صحبت و نصیحت میکرد. بیشترین ملاقاتش در قرارگاه با شهید حسن باقری بود. بعضی مواقع هم همراه شهید باقری و شهید زینالدین آبتنی میکردیم.
اعتماد به جوانان در دوران دفاع مقدس خیلی پررنگ بود و یکی از جوانان فرمانده شهید زینالدین بود. دلیل این اعتماد به جوانان و جوانگرایی در دفاع مقدس را چه میدانید؟
چون بحث عشق و شهادت بود ریسکپذیری جوانان بالا بود. شاید کسی که سن و سالی از او گذشته باشد و بخواهد خط را بگیرد و حرکت کند تمام موارد ایمنی را زیرنظر بگیرد. در صورتی که اگر جوانان یک درصد هم احتمال موفقیت میدادند جانفشانی میکردند تا کار انجام شود. امیرالمؤمنین میفرماید از چیزی که میترسی باید طرفش بروی. بچهها هم برای رسیدن به هدفشان ترس را کنار میگذاشتند. شجاعت رزمندگان زبانزد بود. این جوانان به دلیل عشق به شهادت، از مرگ نمیترسیدند. چون عاشق شهادت بودند ترسی برایشان وجود نداشت. عشق به شهادت، شجاعت و انرژی مثبت زیادی را با خود به همراه میآورد و باعث میشد نیروها به دل دشمن بزنند. البته قبل از آن آموزشهای لازم را میدیدند. فرماندهان رده بالای ما آموزشهای خوبی دیده بودند. گاهی در برخی محافل میگویند بسیجیها زمان جنگ چیزی بلد نبودند، حرفی که به هیچ عنوان درست نیست. فرماندهان رده بالای ما هوش نظامی بالایی داشتند. شهید زینالدین را به عنوان یک نابغه و یک مبتکر نظامی میشناسم. زمانی که در قرارگاه کربلا کالک نظامی را که جلوی شهید زینالدین میگذاشتند ایشان مطالب نظامیای را میگفت که باعث تمجید و تحسین فرمانده باتجربهای مثل شهید صیادشیرازی میشد. شهید زینالدین نابغه عصر خودش بود و به همین دلیل صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود. گفته بود هر کسی مهدی زینالدین را به شهادت برساند یا سرش را برایم بیاورد به او جایزه میدهم. من در چند طرح نظامی که شهید زینالدین به طور مستقیم وارد شد و طرح عملیات داد شرکت کردم همگی آنها به لحاظ اصول نظامی عالی بودند.
یکی از ویژگیهای خوب جوان بودن فرماندهان باعث ایجاد رابطه نزدیک با نیروها هم میشد؟
یکی از دلایل هم همین است. فردی که جوان و پرانرژی است با جوانها بهتر میتواند کار کند. جوانان با جوانان راحتتر و موفقتر هستند. آن زمان نیروها حاضر بودند جانشان را برای فرمانده شان و فرمانده جانش را برای نیروهایش بدهد.ای کاش از سخنرانیهای شهید زینالدین فیلمهایی باشد تا شور و شوق نیروها هنگام سخنرانیشان را ببینید. وقتی اعلام شد فرمانده تیپ ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) برادر مهدی زینالدین میخواهد بعد از نماز جماعت ظهر سخنرانی کند همه منتظر بودند ببینند فرمانده لشکر چه کسی است. بعد وقتی شهید زینالدین بلند میشد همه با خوشحالی از جوانی فرماندهشان میگفتند و به جوانیاش عشق میورزیدند. آقا مهدی هم سخنرانی جانانهای کردند و مجلس مثل توپ ترکید. بعد از سخنرانی، نیروها دورش ریختند و ایشان را گرفتند و رها نمیکردند. از بس همه به سمت ایشان هجوم آوردند که لباسهایشان پاره شد.
شهید زینالدین قبل از اینکه پاسدار باشد طلبه بود. در صحبت کردن سخنران مسلطی بود، فن بیان خوبی داشت و مطالب را خیلی روان و شیرین بیان میکرد. چون خودش جوان بود احساسات جوانان را به خوبی درک میکرد. مثل برادر به هم نزدیک بودیم. گاهی برای عملیاتی ایشان مستقیم تمام معبرها را کنترل میکرد. گاهی مسافت زیادی را سینهخیز میرفت و سرکشیهایش را انجام میداد. کدام فرمانده در کجای دنیا چنین کارهایی برای نیروهایش میکند؟ در بیشتر عملیاتهایی که لشکر ۱۷ انجام میداد ایشان و شهید باقری مستقیم وارد میشدند و ریز کار بچههای اطلاعات عملیات را نظارت میکردند و نظر فنی میدادند. من بعد از سالها همچنان میگویم فرمانده من شهید زینالدین است. هنوز هم ایشان فرمانده من است و وقتی میخواهم یک کار شخصی انجام دهم از ایشان انرژی میگیرم. آقا مهدی خیلی دوستداشتنی و باانرژی بود. شهید حسن باقری هم همینطور بود و هر دو هوش بالای نظامی داشتند.
سادهزیستی و حساسیت شهید زینالدین مثل سایر فرماندهان دوران دفاع مقدس روی بیتالمال زبانزد بود و آن نسل از فرماندهان را میتوانیم به عنوان یک الگوی خوب به جامعه و مسئولان معرفی کنیم.
دیگر مثل ایشان نداریم. شهید زینالدین حقوق معمولی که یک پاسدار میگرفت را میگرفت. از هیچ امکانات دولتی استفاده نمیکرد. بارها به ایشان گفته بودند شما باید راننده شخصی داشته باشید ولی آقا مهدی میگفت: راننده شخصی نمیخواهم، معمولاً یا خودش رانندگی میکرد یا با رفقایش جایی میرفت. به جرئت میگویم ایشان از ۲۴ ساعت شبانهروز ۲۰ ساعتش را پای کار بود.
با توجه به شناخت و نزدیکی شما با شهید زینالدین اگر بخواهید جهانبینی و اهدافشان را برایمان شرح دهید به چه مواردی اشاره میکنید؟
عشق شهید زینالدین سپاه و خدمت به مردم بود. در مراسم خواستگاریشان من حضور داشتم. آنقدر با هم صمیمی شده بودیم که آقا مهدی از من خواست من را به عنوان برادرش به مراسم خواستگاری ببرد. آقا مجید برادرشان در مجلس بود ولی باز با این حال من را هم همراهشان بردند. آن شب در جریان خواستگاری آقا مهدی گفت: با عرض معذرت، این ازدواج اول من نیست و ازدواج دومم است. همه حتی پدر و مادرشان هم تعجب کردند. ایشان ادامه داد ازدواج اول من با سپاه و جنگ است و اگر با این مسئله مشکل دارید الان بگویید. میگفت: الان جنگ است و بعد از جنگ بازسازی و خدمت به جامعه برایم در اولویت است. عشقش خدمت به مردم ایران بود. نسبت به مردم احساس دین میکرد.
ازدواجشان هم در نهایت سادگی و بدون تشریفات انجام شد؟
اجازه نداد ما چیزی برایشان بخریم. تابستان بود و من میخواستم یک کلمن یونولیتی بخرم و در خانه بگذارم تا داخلش یخ بگذاریم اجازه آن را هم نمیداد. اجازه نداد یک پتو یا قاشق از لشکر به خانهشان برود. وسایل خانهاش را در سادهترین حالت ممکن خریده بود. حقوق آقا مهدی به عنوان فرمانده لشکر هیچ فرقی با پاسدارهای معمولی نمیکرد. حقوق هر پاسدار مجرد هزار تومان بود، اگر متأهل میشد ۸۰۰ تومان به آن اضافه و به ازای هر بچه ۳۰۰ تومان دیگر هم اضافه میشد. آقا مهدی هم با توجه به اینکه عقد کرده بود حقوقش ۱۸۰۰ تومان میشد و با توجه به حقوقش خرج میکرد. در یک محله قدیمی در مرکز شهر اهواز خانهای پیدا کرد. خانه با موکتهای قدیمی موکت شده بود. یک گاز رومیزی کوچک داشت، یک قوری، دو تا استکان، یک قابلمه کوچک، دو تا بشقاب و دو تا قاشق. همین! روزی که خانمش به خانه آمد رادیو و تلویزیون در خانه نبود. شاید جوانهای الان باور نکنند ولی در سادهترین شکل ممکن زندگیشان را شروع کردند. میگفت: پول برای خرید وسایل بیشتر ندارم. وقتی میگفتیم از پدر خودتان یا پدر همسرتان قرض بگیرید میگفت: چرا به دیگران زحمت بدهم. تأکید داشت دین کسی نباید بر گردنش باشد و میگفت: الان یک بسیجی از اینجا رد شود و ببیند تجهیزات و امکانات زندگیام بیشتر است چه فکری با خودش میکند. شهید زینالدین به امیرالمؤمنین (ع) در زندگیاش اقتدا کرده و سادهزیستی زندگیشان را از ایشان الگو گرفته بود.
همسرشان نسبت به سبک زندگی شهید زینالدین اعتراضی نداشتند؟
خوشبختانه همسرشان هم همراهشان بودند. شهید زینالدین روز اول خواستگاری تمام روحیات و خواستههایش را مطرح کرد و همسرشان با فهم کامل شهید را همراهی کرد. سبک زندگی شهید زینالدین با الگوهای الان سالها فاصله دارد. در جامعهای که دور و بر خودم هست چنین سبک زندگیای را نمیبینم. متأسفانه نتوانستیم چنین الگوهایی را به جامعه معرفی کنیم. شهید زینالدین همان زمان ارادت ویژهای به خانواده شهدا و ایثارگران داشت. در حال حاضر ارادت به خانواده شهدا در حد شعار شده است. امروز حق شهید زینالدین به خوبی ادا نشده و در جامعه برای بسیاری از مردم گمنام است. در تهران اگر از کسی بپرسیم شهید زینالدین را میشناسید خیلیها ایشان را نخواهند شناخت و این یک دین بزرگ بر گردن رسانههای عمومی است تا این مسائل را به جامعه انتقال دهند.
زمانی که آن عکس را روی تخت بیمارستان همراه شهید زینالدین انداختید چه صحبتهایی بینتان رد و بدل شد؟
آن عکس را یک ماه قبل از شهادت ایشان از ما گرفتند. زمانی که مجروح شدم شهید زینالدین برای انجام مأموریت به کردستان رفته بود. مأموریت جدید لشکر در غرب کشور بود و لشکر که مستقر شد به شهید زینالدین اطلاع دادند که من مجروح شدم. ایشان هم به ملاقاتم به بیمارستانم در سمنان آمد. آن روز شهید زینالدین کمی با من شوخی کرد و گفت: مرد حسابی خودت را به بیماری زدهای تا در عملیات بعدی شرکت نکنی. گفتم نه بابا، سه تا از شریانهایم قطع شده و این چه حرفی است. بعد میگفت: زودتر خوب شو تا عملیات بعدی را انجام دهیم، تو باید تا آن جلو بروی. با هم زیاد شوخی داشتیم. خبر شهادت ایشان را در بیمارستان به من دادند.
شهادت ایشان خیلی اتفاقی و ناگوار بود. زمانی که فهمیدید فرماندهتان به شهادت رسیده است، چه احساسی به شما دست داد؟
سال ۱۳۶۰ پدرم در آغوشم شهید شد. عراقیها جلوی چشمانم گلولهای به صورت پدرم زدند. گلوله از گونهاش به صورتش خورد و از پشت گردنش خارج شد. پدرم در بغلم جان داد و شهید شد. آن زمان ۱۸ ساله بودم و سن و سال زیادی نداشتم. داغ خیلی بزرگی بود. من خیلی به سر و صورت خود زدم و زمین و زمان را چنگ میزدم. داغ شهید زینالدین برایم اگر بیشتر از شهادت پدرم نباشد کمتر نبود. زمانی که خبر شهادت شهید زینالدین را به من دادند همان احساس شهادت پدرم را داشتم. من از شنیدن خبر شهادتشان بهت زده شده بودم.
اگر بخواهیم محبوبیت ایشان را در کنار مواردی که اشاره کردید در نظر بگیریم آیا موارد دیگری را هم شامل میشود؟
اگر الان جمع خوبیهایی که در وجود کسی است را مطرح کنید، میبینید شهید زینالدین تمام این خوبیها را داشت. تواضع، محبت، خوشرویی و دانش نظامیشان زبانزد بود. خیلی از کارشناسان نظامی کشور در یک رشته تخصص دارند. مثلاً میگویند این فرد تخصصش موشک، تانک یا توپخانه است ولی شهید زینالدین به ریزجزئیات مسائل نظامی اشراف داشت. ایشان در تمام زمینههای نظامی اطلاعات جامع و کاملی داشت که نمونهاش کم پیدا میشد. مثلاً درباره تانک صحبت میکردیم تمام اطلاعات تانکها را بلد بود یا درباره قایقها صحبت میکردیم خیلی ریز نظر میداد. اگر شما تمام خوبی را جمع کنید در وجود ایشان پیدا میکنید.
با شما شوخی زیاد داشته و در عین شوخ بودن جدیت هم داشتند. چطور اینگونه رفتار میکردند؟
اخلاقشان طوری نبود که بخواهد در جمع با کسی شوخی کند. یک بار نشد حتی در یک جمع سه نفره با کسی شوخی کند. با روحیات من هم آشنا بود و میدانست اگر در جمع دو نفرهمان با من شوخی کند، من بخواهم سوءاستفاده کنم. شوخیهایشان حد و مرز و احترام داشت. برخی با شوخیهایشان شخصیت طرف مقابلشان را خرد میکنند ولی ایشان با شوخیهایشان هیچگاه شخصیت من را زیر سؤال نبرد. احترام طرف مقابل همیشه سرجایش بود. دیده بودم با شهید باقری هم شوخی میکرد. مثلاً وقتی با هم برای آبتنی میرفتیم میدیدم که با بچهها شوخی میکنند. شوخیهایشان در حد تغییر روحیه و فضا بود. شوخیهایشان حساب شده بود. آبتنیهایمان هم به قصد تفریح و لذت نبود. اینطوری نبود که برای بیکاری آبتنی کنیم. آب تنیهایمان زمانی بود که ایشان میخواست لباسهایش را بشوید یا استحمام کند. مثلاً وقتی برای شناسایی میرفتیم و لباس و بدنمان خاکی و گلی میشد و خبر میرسید که فرماندهای به قرارگاه خواهد آمد سر راه برای آبتنی به نهر یا رودخانهای میرفتیم. ایشان لباسهایش را میشست و آبی به سر و صورتش میزد. یک بار به رودخانه دزفول رفتیم. از شدت گرما لباسمان شوره بسته بود. قبل از رفتن آنها را شستیم. کمک کردیم آنها را چلاندیم و گذاشتیم روی سنگها تا خشک شود. همچنین زمانی که میخواستیم به قرارگاه یا شهر دیگری برویم در مسیر به ما آموزش میداد. اولین مربی زبان عربی من آقا مهدی بود. با من عربی کار میکرد و به من میگفت که زبان عربیات باید خوب شود. میگفت: بچه حزباللهیها باید مطالب آموزشی را به بهترین شکل بلد باشند. همیشه من را نصیحت میکرد و میگفت: شما پاسدارها در تمام مسائل الگو و درجه یک باشید. یا مطالب شرعی، عقیدتی و سیاسی را مطرح میکرد. ایشان معلم همیشگی من است.
گفتوگو از: احمد محمدتبریزی
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.
منبع: تابناک
کلیدواژه: دفاع مقدس شهید زین الدین فرمانده لشکر جانباز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۹۶۴۸۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
وقتی «علی خاوری» ابراهیم هادی زمانه شد
خبرگزاری مهر، گروه استانها-طیبه یوسفی مظاهر: مشتاقانه به دنبال نام ونشانی از او بودم که در میان جستوجو برای یافتن نشانی از خانواده از همان ابتدا جذب عشق بی انتهای یک خواهر به برادر مجاهدش شدم که با گذشت ۴ سال از پر کشیدنش گویی هنوز هم حضور بردار در زندگیش جریان دارد و حس غرور به داشتن برادری چون علی آقا در صدایش موج میزند و با بغض و اشک چشم میگوید من هر لحظه او را احساس میکنم و معجزات بسیاری از ایشان دیدم.
آری علی خاوری جانباز مدافع حرم که در سی سالگی عاشقانه به سوی معبود شتافت ابراهیم هادی نسل ماست که گفتن از همه ویژگیهای او نه در یک خبر و گزارش ما و نه در یک کتاب هیچگاه ممکن نبوده و نیست و ما تنها به قدر ماندن در تاریخ و در حد بضاعت خود ایشان را معرفی میکنیم.
میخواست گمنام بماند ولی تقدیر بر این بود که چراغ راه هدایت ما و نسل ما باشد و بدانیم شهدا دست یافتنی است و اگر در چهل سال پیش ابراهیم هادی وجود داشت امروز هم میشود ابراهیم هادی شد درست مثل علی خاوری.
محور تمام فعالیتهایش نماز بود حتی در سختترین شرایط نمازش را اول وقت میخواند و اگر در وسط جاده بود باید متوقف کرده و نماز ادا کند؛ درست مثل ابراهیم.
در بیمارستان هم که بستری میشد با وجود آنکه تحمل درد و رنج ناشی از جانبازی برایش بسیار سخت بود ولی وقت اذان که میشد سجاده سبزرنگش را در کنار پنجره گشوده نماز ادا کرده و در خلوت با خدای خود نجوا و به راز و نیاز میپرداخت.
سر شار از صفا و ادب و معنویت بود، متین و با وقار، همیشه به یاد خدا بود و از آن غافل نمیشد و جاذبههای معنوی او باعث جذب مردم و جوانان به دین و معنویت میشد؛ درست مثل ابراهیم.
ابهت خاصی داشت قد و بالایی بلند و محاسن زیبا و بلند و جاذبه چهره اش، مهربانی و چشمهای گیرایش، و حتی محبت کردنش همه را جذب خود میکرد؛ جوان و خوشدل و خوش سیرت و خوش صورت، نورچشمی خانواده و اقوام بود، اصلاً وقتی درونت پاک باشد خدا چهره ات را گیرا میکند که این گیرایی، از نور ایمانی است که در ظاهرت نمایان میشود و میشوی یکی مثل ابراهیم.
شجاعت و یکرنگی از ویژگیهای بارز او بود، بسیجی بود، هیئتی، مسجدی و هم ورزشکار، بدن محکم و تنومندی داشت و به واسطه مرام پهلوانی و قدرت جسمانیاش در ورزش سرآمد و قدرتمند بود درست مثل ابراهیم.
برای جذب جوانان به سوی خدا و دین و اهل بیت علیهم السلام از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد، الگوی خود را شهدا و بخصوص ابراهیم هادی قرار داد، حالا یک استاد و یک الگوی کامل پیدا کرده بود در مسیر ابراهیم قدم برداشت و شد یک ابراهیم دیگر.
عاشق ابراهیم هادی بود، ابراهیم را بهترین الگو برای تمام مردم میدانست بارها کتاب سالم بر ابراهیم را به دوستان هدیه میداد، داستان اذان شهید هادی را برای همه روایت میکرد، اذانی که باعث شده بود دهها نفر به جبهه اسلام گرایش پیدا کنند، سعی میکرد خودش هم مسیر شهید ابراهیم هادی را طی کند.
برای تواضع و خاکی بودن، غیرت و مردانگی و پاکی وجودش شهید ابراهیم هادی را الگو قرار داده بود، میخواست مثل ابراهیم باشد و در مسیرش محکم و استوار...
علی مرد مبارزه در میدانهای سخت نظامی، روشنگری، جهادی، فرهنگی و سیاسی بود و دوستانش لقب «مرد میدان» را برای او برگزیده بودند، همیشه کتاب دعایی همراهش بود که بر روی کتاب عکس رهبری و ابراهیم بود وقتی وارد سپاه شد، روی لباس فرم پاسداریش پیکسل شهید هادی را زده بود.
برای همگان از اخلاص و عشق ابراهیم هادی به خانم فاطمه زهرا (س) سخن میگفت، خودش هم ارادت خاص و ویژهای به مادر سادات داشت، مراسم عقدش هم در روز ولادت خانم فاطمه زهرا (س) در مراز شهید گمنام بود آن هم مراسم امام زمانی پسند؛ تا آنکه با عشق زهرایی، با آغاز ایام فاطمیه در بیمارستان بستری و در شام ولادت خانم فاطمه زهرا (س) پس از تحمل درد و رنج ناشی از جانبازی عاشقانه به سوی معبود پر کشید.
برای کارهای جهادی پیش قدم بود و آن را توفیق و افتخاری برای خود میدانست، از ظواهر دنیوی فراری بود در کمک به سالمندان و رسیدگی به حال محرومین، نیازمندان و یتیمان و دستگیری جوانان فعال و حساسیت زیادی داشت و برای کمک هر انچه از دستش بر میآمد دریغ نمیکرد درست مثل ابراهیم.
در زندگی خود پیوسته به اسلام و قرآن و اهل بیت، نظام و کشور خدمت میکرد، دواطلبانه به جبهههای حق علیه باطل شتافت و سه سال متوالی به عنوان مدافع حرم خالصانه در دفاع از حرم ال الله و تنها برای رضا خدا مجاهدت کرد تا آنکه در عملیات محرم در سوریه به دلیل جراحت و جانبازی و استنشاق مواد خاص شیمیایی و رادیو اکتیو به سرطان درگیر شد، خوشحال از این بود که تنها با خدا معامله کرده است؛ در روزهای آخر عمر با برکتش در بیمارستان با آنکه تحمل درد را نداشت شال تبرکی حرم حضرت زینب (س) را که بر گردن اندخته بود میبوسید و میگفت ما نوکریمون را برای اربابمان انجام دادیم و حتماً در لحظههای آخر عمر در کنار ارباب بی کفن سربلند بود و دلش از این شاد بود که بی بی زینب (س) را در کنار خود میدید؛ در روی تحت بیمارستان به یکباره از خواب بیدار و به حالت احترام نشست، به سمت قبله خیره شد و میخندید و هیجان زده به خواهر میگفت «خانم زینب (س) اومده بالای سرم «وساعتی بعد پرواز به سوی ابدیت.
اخلاص او در کارها، سبب میشد تا او فقط خدایش را مدنظر قرار دهد، و از آنجا که الگویش را شهید ابراهیم قرار داده بود به دنبال گمنامی بود وشاید برای همین بود که هیچوقت قدمی برای اثبات جانبازی و تشکیل پرونده برنداشت.
حالا زندگی نامه، سیره و منش و خاطرات علی آقا در کتابی با عنوان «مثل ابراهیم» به چاپ رسیده تا به عنوان الگویی مناسب به جامعه امروز معرفی شود.
رضا عنبری نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان و از نویسندگان کتاب «مثل ابراهیم» در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد آخرین اثر خود اظهار کرد: نگارش کتاب مثل ابراهیم از سال ۱۴۰۰ آغاز و پس از گذشت بیش از یک سال کار بر روی کتاب، درست روز میلاد حضرت زهرا (س) کار کتاب به پایان رسید که طی روزهای آینده مراسم رونمایی از کتاب برگزار خواهد شد.
وی در خصوص هدف اصلی از نگارش کتاب با بیان اینکه وظیفه اصلی ما طبق فرمایش مقام معظم رهبری، معرفی شهدا به عنوان الگوی مناسب برای جامعه است، عنوان کرد: با توجه به اینکه علی آقا در هر زمینهای که ما ورود کردیم، چه در حوزه اخلاقی، نظامی، معنویت، شجاعت، تحصیل، ورزش و… سرآمد بوده ما با این کتاب به دنبال این هستیم که یک الگوی درست به جامعه معرفی کنیم همان طور که امام خامنه ای عزیز فرمودند «هر شهیدی یک نماد است که این نمادها میشوند الگو برای جوانان ما؛ سعی کنید چهرهای شهدا را آن چنان که هست برای جوانهای امروز روشن کنید، و این به آنجا منتهی بشود که جوانها بتوانند در بین این چهرههایی که معرّفی شدهاند و نشان داده شدهاند، برای خودشان الگو انتخاب کنند، به آنها دل ببندند و راه آنها را دنبال کنند»
نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان به نحوه آشنایی با علی خاوری اشاره و عنوان کرد: زمانی که مشغول به جمع آوری خاطرات کتاب مهمان شام زندگینامه و خاطرات شهید سید میلاد مصطفوی از شهدای مدافع حرم شهرستان بهار بودم، به یک اسم علی خاوری برخوردم و شماره علی آقا را گوشی ذخیره کردم تا سراغ او بروم و خاطرات سید میلاد را از زبان کسی که خودش ذوب در شخصیت سید میلاد بوده بشنوم، اما نمی دانم چرا این توفیق قسمت من نشد.
وی با بیان اینکه در جمع آوری کتاب خاطرات شهید مدافع حرم مجید صانعی نیز مجدد به اسم علی خاوری برخوردم، گفت: مجید همان شهیدی است که وقتی قرار بود علی خاوری برای آوردن مهمات از ساختمان خارج شود، پیش دستی میکند و کمی زودتر از علی بیرون میرود و به همین ترتیب، تقدیر شهادت برای مجید رقم میخورد و درست جلوی چشمان علی، با تیری که بر قلبش اصابت میکند به شهادت میرسد و لذا این بار نیز در جمع آوری خاطرات شهید تصمیم گرفتم به سراغ علی آقا بروم.
عنبری اضافه کرد: متأسفانه این بار نیز توفیق حاصل نشد و در بهمن ماه سال ۱۳۹۹ با شنیدن خبر تلخ پر کشیدن جانباز مدافع حرم علی خاوری بر اثر جراحات جنگی در دفاع از حرم، بسیار متأثر شدم و فهمیدم باز هم از همراهی با یک شهید زنده جا ماندم.
وی به بیان اینکه چند ماه بعد از عروج علی آقا، تصویر زیبایی از ایشان در فضای دیدم و بی درنگ آن را به اشترک گذاشتم، گفت: بعد از ساعتی خانواده علی آقا از من تشکر کرده و چند خاطره خوب از ایشان برایم نوشتند که خاطرات برایم بسیار جالب بود و لذا با معرفی خود درخواست کردم تا اطلاعات بیشتری از زندگی علی آقا برایم ارسال کنند که مورد استقبال خانواده ایشان قرار گرفت و خاطرات بسیاری از این مجاهد بزرگ برای من ارسال کردند و لذا جرقه جمع آوری اطلاعات و نگارش کتاب زندگی نامه ایشان در ذهن من زده شد.
نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان در بیان علت نامگذاری کتاب با عنوان «مثل ابراهیم» از عشق و ارادت ویژه این رزمنده مجاهد به شهید ابراهیم هادی و حرکت در مسیر این شهید سخن به میان آورد و توضیح داد: علی آقای خاوری در تمام زندگی خود شهید ابراهیم هادی را الگوی خود قرار داده بود و هر آنچه از ایشان شنیده بود را در زندگی اش پیاده کرده بود به طوری که سیر زندگی ایشان هم همچون ابراهیم بود.
وی با تاکید بر اینکه جانباز مدافع حرم علی خاوری یک ابراهیم برای نسل امروز بود، اظهار کرد: علی خاوری یک ابراهیم هادی دیگری در جامعه امروزی ما میشود و ما هدفمان این است که شهدا را دست یافتی جلوه دهیم و بگوییم اگر ابراهیم هادی در چهل سال پیش و در دهه شصت شهید شده ولی امروز هم میشود ابراهیم هادی شد که نمونه آن علی خاوری است.
عنبری با بیان اینکه علی آقا عاشق ابراهیم هادی بود و این شهید بزرگوار را بهترین الگو برای تمام مردم میدانست ابراز کرد: علی آقا کتاب سلام بر ابراهیم و تقریباً تمام آثار گروه شهید هادی را به دقت مطالعه کرده بود و همواره در تلاش بود تا آنچه را که میخواند در زندگی خود پیاده کند که اینچنین شد و رفته رفته درست مثل ابراهیم شد به طوری که وقتی سیر زندگی علی آقا را مطالعه میکنیم میبینیم که چقدر شبیه ابراهیم هادی بوده و لذا و بر همین اساس اسم کتاب زندگی نامه ایشان به عنوان «مثل ابراهیم» انتخاب شد.
نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان اضافه کرد: علی آقا بارها کتاب سلام بر ابراهیم را به دوستان هدیه میداد و افراد را تشویق به خواندن این کتاب میکرد.
وی با بیان اینکه برای نوشتن خاطرات علی آقا به سراغ، خانواده، دوستان و همرزمان شهید رفتم، اضافه کرد: ما در این کتاب، به دنبال خلق اثر ادبی نبوده و نیستم، فقط میخواستم علی خاوری را از زاویه دید و نگاه دیگران روایت کنم و به همین دلیل، سعی در اختصار را در نظر داشتم و به اختصار به سبک و سیره زندگی ایشان در برهههای مختلف پرداختیم.
نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان در تبیین بارزترین ویژگیهای اخلاقی ایشان با تاکید بر اینکه این رزمنده مجاهد انسانی مخلص، شجاع، ولایتمدار و… بود، گفت: در سبک زندگی ایشان دغدغهی هدایت جوانان، عشق شدید به شهدا و شهادت، ذوب بودن در اهل بیت و ولایت، احترام خاص به والدین، اهل گریه بودن، معصومیت و شوق به رفتن و رسیدن بسیار به چشم میخورد.
وی با عنوان اینکه علی خاوری در حوزههای جهادی بسیار فعال بود و بیش از ۱۰ سال در قالب اردوهای جهادی در روستای اطراف شهرستان رزن فعالیت داشت، گفت: ایشان در اردوهای جهادی در عرصههای عمرانی، فرهنگی و درمانی بسیار فعال و پویا بودند و در عین حالی که شخصیت بسیار معنوی و خاصی داشتند یک فعال و کنشگر سیاسی و مطالبه گر نیز بودند.
عنبری به بعد سیاسی شخصیت علی خاوری نیز اشاره و توضیح داد: ایشان فردی بسیار شجاع و نترس بودند و با صراحت و تمام قد در برابر مسئولین کم کار میایستادند، در عرصههای سیاسی و راهپیماییها بسیار فعال و همواره در حال جهاد تبیین و روشنگری بودند و بخاطر روشنگریهایش در خصوص فتنه ۸۸ برخی از مسئولین دولت وقت در شهرستان از ایشان گلایه داشتند و او را تحت فشار قرار میدادند.
وی با تاکید بر اینکه نکته به نکته و خط به خط کتاب بسیار آموزنده است، به وصیت نامه علی خاوری اشاره و یادآور شد: علی آقا بسیار وصیت نامه عجیبی دارند که نشان دهنده شخصیت والای ایشان است که ابتدای این وصیت نامه به معرفت و علاقهای که به اهل بیت الله السلام داشتند اشاره دارد و قسمت پایانی وصیت نامه که بسیار زیبا و خواندنی است نشان از ارادت خاص و ویژه ایشان به ولایت و به شخص امام خامنه ای است که میگوید ای کاش جانها در بدن داشتم و در راه ولایت و امام خامنه ای فدا میکردیم و سلام مرا به امام خامنه ای برسانید و بگویید که آرزوی من دیدن چهره مبارک شما از نزدیک بود.
عباس خاوری پدر مجاهد فی سبیل الله علی خاوری در گفتگو با خبرنگار مهر در پاسخ به این سوال که چرا این مجاهد فی سبیل الله به دنبال جانبازی در سوریه در نبرد با تکفیریها، اقدامی برای ثبت پرونده جانبازی اش نکرد، بیان کرد: از آن جایی که علی آقا الگوی خود را شهید ابراهیم هادی قرار داده بود و سبک و سیره زندگی خود را بر مبنای سبک زندگی این شهید معز قرار داده بود، همواره به دنبال گمنامی بود و هدفش تنها رضایت پروردگار و انجام تکلیف بود، و لذا هیچ گاه قدمی برای اثبات جانبازی و تشکیل پرونده برنداشت و تنها با خدا معامله کرد.
وی در همین خصوص با بیان خاطرهای عنوان کرد: در روزهای آخر عمر با برکتش که حال مساعدی نداشت با بغض به علی آقا گفتم کاش حداقل پیگیر پرونده جانبازی ات میشدی تا برای ارتقای درجه و دیگر امورات از آن استفاده میکردی ولی ایشان به شال روی دوشش که شال تبرکی حرم حضرت زینب بود اشاره کرد و پاسخ داد درجه من را خانم حضرت زینب و حضرت رقیه دادهاند، مگر من برای ارتقای درجه رفتهام؟ ما برای اربابمان نوکری کردهایم و همین جا بود که وصیت کرد این شال را با خودش دفن کنیم که ما هم به این وصیت ایشان عمل کردیم.
وی با بیان اینکه علی آقا همواره در راه رضای خدا قدم میبرداشت و میخواست کارهایش برای خدا باشد، به ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی ایشان اشاره و تاکید کرد: علی از همان کودکی ویژگیهای شخصیتی خاصی داشت، برای پدر و مادر احترام ویژه ای قائل بود و همواره دست و پای من و مادرش را میبوسید، در ادب و متانت بینظیر و بخاطر مهربانی و اخلاق نیکویش جایگاه خاصی در بین اقوام داشت و همه به ایشان ارادت خاصی داشتند و در همه حال به او احترام میگذاشتند.
وی با بیان اینکه ارتباط من با علی آقا آنچنان نزدیک و صمیمی بود که کمتر کسی باور میکرد ما پدر و پسر باشیم، اضافه کرد: ایشان بسیار شجاع، متواضع، نترس و عاشق شهدا و اهل بیت (ع) بود، به نماز اول وقت و نماز شب بسیار اهمیت میداد، بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت و همواره در کمک به فقرا و نیازمندان در تلاش بود.
وی با اشاره به ولایتمداری این جانباز مدافع حرم با بیان اینکه در وصیت نامه خود تاکید کرده بود که دوست ندارم در تشییع جنازه من کسی که ذرهای با ولایت و جمهوری اسلامی زاویه و مشکل دارد شرکت کند، خاطر نشان کرد: ایشان وصیت کرده که در تشییع جنازه ام پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنید تا همگان بدانند که من تابع ولایت فقیه و ضد آمریکا هستم که طبق وصیت ایشان در زمان تشییع پیکر پاکش ابتدا تابوت علی را از روی پرچم آمریکا و اسرائیل رد کردیم و بعد پرچمها را به دست مادر علی آقا دادیم و ایشان با صلابت خاصی که داشتند، پرچم استکبار را در تشییع پیکر تنها پسرش آتش زدند.
محمدمهدی کوروش مقصود همرزم علی خاوری نیز در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به زمان آشنایی خود با ایشان عنوان کرد: برای اولین بار که سال ۹۴ به سوریه اعزام شدیم با ایشان آشنا شدم و در عملیات محرم در کنار هم بودیم.
وی با بیان اینکه علی آقا فردی بسیار متواضع بود، اخلاص و کار جهادی را دو ویژگی بارز ایشان دانست و تاکید کرد: شجاعت، ادب و متانت در برابر فرماندهان و سایر نیروها، خوش اخلاقی، خوش رویی و پای کار بودن از دیگر خصوصیات اخلاقی علی آقا بود.
همرزم علی خاوری با ابراز اینکه ایشان عاشق شهدا بود و همواره خادمی شهدا را میکرد، گفت: مهمترین دغدغه ایشان خدمت به اسلام و ولایت فقیه بود و همواره آرزوی شهادت میکرد.
وی با اشاره به مجاهدتهای خالصانه علی خاوری در سوریه و جبهه مقاومت یادآور شد: اکثر رزمندگان و مدافعان حرم همدان در عملیات محرم شیمیایی شدند و ریههایشان درگیر شد که علی آقا هم در این عملیات بود که درگیر شد و به سبب همین جراحات جنگی درد و رنج بسیاری را متحمل شد به طوری که وقتی در بیمارستان بستری بود به ملاقات ایشان رفتم گفت «دیگر تحمل ندارم خسته شدم دعا کن بروم» و سه روز بعد آسمانی شد.
درود خدا بر علی خاوری و همه مجاهدان فی سبیل الله
کد خبر 6096583